خاطرات رامونا بانو و خپل خان

خاطرات رامونا بانو و خپل خان

خاطرات رامونا بانو و خپل خان

خاطرات رامونا بانو و خپل خان

خپل خان و عید غدیر (1)

     اول سلام. بعدشم عذر خواهی از دیر آپ شدنم. این یکی دو هفته در گیر برنامه های عید غدیر و اینا بودم. آخه خپل خان سیده (البته ما هم سیدیما). پدرش هم یه نمور سر شناسه و هر سال عید غدیر شدیدا مردم میان خونشون دیدو بازدید. جمعیتی بیش از 300، 400 نفر. منم که مجبورم به مادر شوهرم کمک کنم تا بتونیم بهتر از مهمان ها پذبرایی کنیم. واسه همین از قبل و بعد عید یکمی در گیر بودم. 

 

    حالا خاطره ی عید غدیر:: 

   

صبح یه شنبه زود از خواب پاشدیم تا زود تر آماده بشیمو محیای پذیرایی. 

بر خلاف سالهای قبل خپل خان داشت به خودش می رسید و سر و صورتشو مرتب می کردو لباسشو اهمیت می داد و منم از تعجب داشتم شاخ در می وردم. یه دفعه هم با صدای بلند پرسید کسی تو این خونه گن نداره؟ همه با تعجب پرسیدن گن واسه چی؟!؟! گفت می خوام لباسم بیشتر تو تنم بشینه و بتونم جلو مهمونا آبرو داری کنم!!!! 

 

منه ساده هم واسه اینکه خوشحالش کنم رفتم دنبال یه کنی که به سایزش بخوره و بتونه اون شکمه مثله کوهشو توش مخفی کنه. 

 

دیگه کم کم وقت اومدن مهمونا بودو همه آماده بودیم و از همه آماده تر خپل خان!! یاده دوران قبل عقدمون افتادم که یه هیکل ورزشکاری داشت. خواهرشم که سریع بلند شدو اسفند دود کرد براشو کلی قربون صدقش رفتیم همه. 

 

چند ساعتی گذشتو کلی مهمون اومد و رفت و خپل خان هم مثل پدرش با هر مهمون چند دقیقه ایی گپی می زدو بلند می شد. ولی هنوز شادییه آن چنانی تو چهرش نبود. نا اینکه طرفای غروب همون عکاسی که یه جورایی استاد خبل خان بود اومد و گل از گل خپل خان شکفت. و حالا نوبت این خانم بود که خپل خان چند دقیقه ای براش وقت بزاره و گپی باهاش بزنه و این چند دقیقه نمی دونم چرا این بار این همه طووول کشید. گه گاهی هم که واسه پذیرایی می رفتم جلو صداهایی شنیده می شد دال بر اینکه خپل خان من چقدر خوب شده و این کت و شلوار چقدر بهش میادو ... 

گذشتو بعده یک ساعتو نیم این عکاس قصه ی ما بلند شد و رفت. و خپل خان هم داشت می رفت بالا که ناگاه... 

 

نتیجه ی اخلاقی:: چون خیلی طولانی شد بقیه ی ماجرا و نتیجش بمونه واسه بعد...

نظرات 13 + ارسال نظر
محمود پنج‌شنبه 19 آذر 1388 ساعت 14:47

سلام من هم گیر یک خپل خانم رودار افتادم خیلی اذیتم میکنه دیگه دیونه کنندست به نظر شما چه کار کنم تا از این ناراحتی ها یم مقداری کم شودجوابتون را ایمیل کن

سارا پنج‌شنبه 19 آذر 1388 ساعت 14:57 http://setareman.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی داری دوست عزیز می دونی وبلاگت معدن طلاست از این رو من برات یک پیشنهاد دارم که از فضای خالی وبلاگت کسب در آمد کنید. برای هر کیلیک روزی 1000 ریال می گیری یعنی اگر شما حداقل روزی 10 کیلیک از طرف بازدید کننده گان داشته باشی 10000 ریال در روز درامد شاید به نظرتان ناچیز بیاید ولی دوست عزیز اگر بازدید وبلاگتان را بالا ببرید مطمئنا کلیک زیادی خواهی داشت اگر به این سایت مراجعه کنید مشاهده می کنید که بلاگرهایی هستند که از یک وبلاگ ساده روزی دهها هزار تومان کسب درآمد دارند و از کلیک بالایی هم برخورداند حتی در مسابقه کلیکی که در این سایت هست یک امتیاز دیگر هم به مبلغتان اضافه می گردد. افرادی هستند که ماهی 2000000 ریال از این سایت پول می گیرند می تونید خودتان وارد سایت شده و افراد موفق را مشاهده کنید. پس بهتر است شما نیز عجله کنید و تا دیر نشده زمان را از دست ندهید و روی آدرس زیر کلیک کنید تا زمان را بیشتر از این از دست ندهید.
http://www.oxinads.com/?i=23837
بله دوست عزیز شما هم می توانید جزو خوش شانس ترین افراد باشید اگر عجله کنید.!!!!!!!!!!
و این می تواند یک شروع کسب درآمد برایتان باشد.
اگر پیشنهادم را پذیرفته باشی پس از ثبت نام و شروع به فعالیت برایم اطلاع بده تا راه پیروزی بیشتر را برایتان بنویسم.
با تشکر
سارا

سلام.
ممنون از لطفتون ولی باید به عرض برسانم من دانشجو هستم و شغلم فرهنگیست و کلا عادت ندارم به مسائلی که به من مربوط نیست دخالت کنم. فرمایش و پیشنهاد شما برای بازار یاب هاستُ نه بنده

سوده پنج‌شنبه 19 آذر 1388 ساعت 15:17 http://cherknevic.blogsky.com/

سلام رامونای عزیز.
وبلاگ جالبی داری.
امیدوارم همیشه با همسر گرامی خوش باشید.
راستی ...یه سوال . همسر محترم میدونه همچین صفت جالبی نصیبشون شده ؟؟؟
خوشحال میشم به منهم سر بزنی.

بله که می دونه!!

سلام رامونا جونمممممممممممم
بازم که مثل همیشه گل کاشکی با آپ کردنت ولی حیف اشکالی نداشت اینقدر جذاب بود که هر چقدر باشه میخونیمش
فقط یه گله داشتم
تو که خودت دوست نداشتی اما الان خودتم اینجوری شدی
بدون اینکه حتی آپ منو بخونی فقط میای میگی آپ کردم
وخیلی ناراحت شدم
به هر حال آپ قشنگی بود

سلام
اولا من کل مطلبتو خوندم ولی نظر ندادم.
ثانیا من از اونایی گله دارم که نخونده نظر میزارنو میگن وبلاگ خوبی داری و از این مزخرفات و آخرشم می کن به منم سر بزن.

بازم ازت ممنونم که سر زدی

سلام

چون افتاب طلوع کرد شهرزاد سکوت کرد . ببینم این اتفاق ربطی به ماجرای نامزدی خواهر شوهرتان هم دارد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

باید صبر کنیم تا ببینیم . چاره ای نیست .......................

همواره شاد و خوش و سر زنده و خوشبخت باشید .........

وحید جمعه 20 آذر 1388 ساعت 19:24 http://321.blogsky.com

سلام.
هیچ جا نمیریم همین جا هستیم
ما منتظر دومیش* هستیم
موفق باشی

* منظور خپل خان و عید غدیر (۲) بود.

شمام گفتیو خپل خانم همینو برداشت کرد!!!

هستی شمال شنبه 21 آذر 1388 ساعت 17:20 http://red888.blogfa.com

سلام عزیزم
ادامه ماجرارو بگو تا نظر قطعیمو بگم هر چند یه جورایی تابلوه
این حمید خان کجاست ببینه چی شده؟

evil یکشنبه 22 آذر 1388 ساعت 16:55 http://evilhostel.blogfa.com

سلام زن خپل خان .
به چه شوهر گلی داری ماشا... خدا از این شوهرا نصیب دیگران هم بکنه . خوشکل ، خوش تیپ ، و از همه مهم تر طرفدار هنر بخصوص هنر شریف و مقدس عکاسی که الحق من خودم عکاس زاده ام و از نوادگان عکاسان مشهوری چون فلان و بهمان و ...........
این نام زیبای من evil و این هم شماره ی من 666666666666666 به خپل خان اعلام کن که منم از طرفدارن پر و پا قرصشم .
از اینکه اومدی وبم خبرم کردی این هوااااااااااااااااااااا خوشحال شدیم و با سر پریدیم توی وبلاگتان . که اتفاقا در آن میان سرمان به مانیتور برخورد کرد و الباقی ........

(ببین عشق به خپل خان چه میکنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نظر لطفتونه و ممنون که قدم رنجه یا همون سر رنجه فرمودین!!!!!!!!!!!!!!!!

بهمن دوشنبه 23 آذر 1388 ساعت 11:12 http://bahaneh1.persianblog.ir

سلام

خیلی جالب بود

شاد و سلامت و عزیز باشید

evil سه‌شنبه 24 آذر 1388 ساعت 19:36 http://evilhostel.blogfa.com

سلام زن خپل خان !!!!!!! اومدم شکایت ..............

من از خود شخص شخیص خپل خان یا همون ارباب قلم یا سید حسین جان درباره ی وبلاگت پرسیدم .
پسر بیچاره اینچنین جوابم داد که :
تناسب اندامش مشکلی نداره و دختر عکاس هم نمیشناسه !!!!!

آخه این بنده خدا رو چرا اذیت میکنی ؟؟؟
بنظر من و بر اساس تحقیقات گسترده ام خپل خان چاق نیست و دختر عکاس هم نمیشناسه
وسلام ...........
(تا جواب قانع کننده ندی حکم در دادگاه همچنان معلق است

سلام. من جناب ارباب قلم رو فقط توی اینترنت میشناسم و از مطالب ادبیشون به شدت استفاده می کنم و سنمی با من ندارن! در ضمن من دادگاهی نرفتم شکایت کنم که کسی بخواهد از خپل خان خودم دفاع کنه. بزرگتریم مدافعش خودمم و ایشون روز اول تو خواستگاری گفت که ممکنه تجدید فراش هم بکنه و منم پذیرفتم.

وحید چهارشنبه 25 آذر 1388 ساعت 17:00 http://321.blogsky.com

سلام.
آپم.
حتما بیا.

"درسی از طبیعت"
موفق باشی

هستی شمال چهارشنبه 25 آذر 1388 ساعت 20:50 http://red888.blogfa.com

سلام اپم خوشحال میشم بیای

خواهر خپل خان جمعه 27 آذر 1388 ساعت 14:09

عروس گلم من داداشمو خوب می شناسم ُ از عکاسی خوشش اومده نه از عکاسه . خودتو ناراحت نکن .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد